-
11
جمعه 25 مهر 1393 23:04
وقتی قلبت برای کسی بتپد ٬ وقتی تمام آرامش زندگی ات خلاصه شود در بودن و خندیدن یک نفر٬ آنوقت است که کار سخت میشود. میدانی چرا؟ چون دیگر از هیچ چیز لذت نمیبری اگر او نباشد . چون مدام دست و دلت میلرزد که اگر روزی نباشد ٬اگر روزی تنهایت بگذارد . آنوقت تو می مانی و یک دنیا آوار . ذهنت دیگر یاری ات نمیکند به چیزی غیر از او...
-
10
پنجشنبه 19 دی 1392 01:09
اینروز ها دلم مثل سیر وسرکه میجوشه ...بی دلیل ...بی بهونه... هزاربار باهاش اروم جوری که بهش بر نخوره نشستم وحرف زدم ولی این دل رام نمیشه...اگه واسه لجبازترین بچه هم این همه سخنرانی کرده بودم یه نتیجه ای میداد ولی این دل ... عین اسپند روی اتیشه...بی دلیل ...بی بهونه.
-
9
پنجشنبه 19 دی 1392 01:08
انگار باید اروم چشمامو ببندم و بگم هرچی خدا بخواد همون میشه انقدر بیخود دست وپا نزن و حرص نخور دختر...بسپر به خودش ...
-
8
پنجشنبه 19 دی 1392 01:07
مهربانی آنقدر زیباست آنقدر گرم است که میرقصاند اشکی را بر گونه ای از شوق که ذوب میکند قلبی را که از جنس کینه است و ریه هایت پر میشود از هوایی تازه و در رگهایت جریان میگیرد شور عشقی دوباره... مهربانی کن ، بی توقع مهربانی کن ... "آسپاسیا"
-
7
سهشنبه 19 آذر 1392 10:28
این روز ها قلبم یکریز نام تو را به درون رگ هایم پمپ میکند .... میدانی آرام جان : نامت گرمایی ناب میبخشد به بند بند وجودم در این زمهریر احساس .... "آسپاسیا"
-
6
سهشنبه 19 آذر 1392 10:27
من مدت هاست که تک تک کلمه هایت را می پایم که شاید .... روزی ....ساعتی ... از دهانت بپرد که : بشکن این سکوت را ....دلم صدایت را می خواهد ... و من آغاز کنم درد دلی هزار ساله را با تو .... "آسپاسیا"
-
5
سهشنبه 19 آذر 1392 10:26
اصلن من خار .... حتی اگر کویر هم باشی جایی برای روییدن من در وجودت هست ....مگر نه؟؟؟؟ "آسپاسیا"
-
4
سهشنبه 19 آذر 1392 10:25
کاش غول چراغ جادوی زندگی تو باشم ..... تو بگویی ... من بر آورده کنم ..... تو شاد شوی ... و رویای من تعبیر شود در خندیدن تو... "آسپاسیا"
-
حواشی زندگی ....
چهارشنبه 13 آذر 1392 10:27
حالم از این حواشی زندگی به هم میخورد ...زندگی یعنی من ....یعنی تو ...یعنی مایی که برای داشتن هم زمین و اسمان را به هم دوختیم ...من صبر کردم برای داشتن تو...تو کوه کندی برای داشتن من ....منی که از رو بردم هر کسی را که نخواست من را کنار تو ببیند...و حالا ...در اعماق زندگی با تو ....این حواشی هر از گاهی برایم قد علم...
-
او امد ...
یکشنبه 10 آذر 1392 13:32
پیدایش کردم ....بعد از یازده سال پیدایش کردم ....اشک امانم نمیداد وقتی دیدمش ...می آمد ...نمی توانستم کنترلش کنم ...میخندیدم ، می گرییدم ، ذوق میکردم ، دلم میخواست سرش فریاد بزنم که آخر بی معرفت کجا بودی این همه سال الان وقت امدن است؟ بعد از این همه اتفاقات که هم برای من افتاده و هم برای تو ؟؟؟؟هان حالا وقت امدن است...
-
خانه جدیدم...
یکشنبه 3 آذر 1392 15:10
نوشتم ...خیلی نوشتم ....نوشتم ،پاک کردم ...خودم را سانسور کردم برای خوشامد این و آن ....اصلن گور بابای این وآن که می خواهند از من و دل نوشته های من و تمام دوستداشتنی های من بدشان بیاید ....خلاصه نوشتم از همه چیز ...آمدم دوباره بنویسم ...در بلاگفا آمدم بنویسم..... فیلتر شده بودم ...میدانی یعنی چه ؟ یعنی حتی تمام افکارت...